سون او گوک خدای میمونه ، یکی از کاراکتر های اصلی در کتاب افسانه ای سفر به غرب چینی . سون او گوگ سرتق و خیلی قوی و نیروهای زیادی داره ، اون به دلیل یه جرمی توسط بودا ،500 سال تو کوه مرمر که مهر و موم شده زندانی میشه . اون بعدا توسط تانگ که فک کنم یه بوداس ازاد میشه و تانگ اونو به عنوان شاگرد قبول میکنه و تو سرش یه هد می بنده که هروقت سون او گوگ نافرمانی میکرده با خوندن سوتراها اونو تنگ میکرده و اینجوری سون اوگوک دردش می اومده .
تلخیص از ویکی پدیا .
سون او گوک تو سریال هم فرق چندانی با افسانه ی واقعی نداشت فقط یخورده ذلیل تر و ساده تر بود .
جین سان می ، دختری مغرور و خودخواه و افاده ای و اعتماد به سقفه که میتونه روحا رو ببینه ، اون به خاطر این توانایی اذیت میشه و مث سگ می ترسه ، مادربزرگش بهش یه چتر زرد داده که روش دعا نوشته شده گفته هروقت روح دیدی چترو باز کن روحا میرن . اون تا وقتی مث خرس گنده میشه چترو همراهش می بره اینور اونور .درحالیکه از راه دیدن روحا پول خوبی به جیب زده و تونسته مالی بهم بزنه .همچنین اون به این خاطر تا بزرگیش نتونسته هیچ دوستی و ارتباطی برقرار کنه ، تنها کسی که باهاش رابطه داره کارمندش تو دفتر املاکیشه . تنها و بی کس و گیجه . خلاصه جین سان می همچین ادمیه .
یه روز که داشت از مدرسه به خونه برمیگشت ، "ماوانگ" یه نیمه خدا ؟!نیمه شیطان ؟! که گاو هست رو میبینه ، ماوانگ بهش میگه میدونه که اون روح میبینه و خیلی خاصه و گولش میزنه بهش میگه از این تونل رد شو برو یه قصر میبینی واردش میشی بادبزن رو پیدا میکنی و میاری اگه تو خونه روح دیدی خودتو به ندیدن بزن و زود بیا بیرون خلاصه جین سان می ، که میخاد روح نبینه و یه ادم معمولی باشه میره تو قصر مرمر که سون او گوگ توش 500 ساله زندانی و قدرت هاش مهر و موم شده ،با سون او گوگ قرارداد می بنده که اگه ازادش کنه اون ، ازش محافظت میکنه ، مهر و موم سون او گوک رو می شه و ازادش میکنه ، سون او گوگ بهش میگه از این به بعد هروقت اسممو صدا کنی میام و نجاتت میدم ولی اسمشو از مغزش خارج میکنه تا اون نتونه حتی اگه اسمشو به صورت اتفاقیم بشنوه به خاطر بیاره و اینجوری میزنه زیر قرارشون و میره پی کار خودش .
سالها میگذره و ماوانگ یه شرکت سرگرمی داره و معروفه ، سون اوگوگ هم میخوره میخابه ، مدیر سامسونگ توسط قدرت های اون مدیر سامسونگه و پولش از جیب اون میاد . جین سان می همونجور که گفتم دفتر املاک داره و با خرید و فروش خونه های روح زده مال و اموالی بدست اورده . اون هنوزم چتر زرد و روح و ترس و اینارو داره . همیشه مشکی می پوشه ناراحته معلوم نی چشه .
تنهاست و هیچ دوست و اشنایی نداره . از دار دنیا یه مادربزرگ داشته که سالهاست مرده . من نمیدونم چرا تنهایی بده چرا دوست اشنای عوضی که پولتو بچاپن نداشتنش بده ؟! اخه چرا ؟! جین سان می کلا کاراکتریه که معلوم نی با خودش چندچنده .
میگذره و معلوم میشه جین سان می به خاطر اینکه سون او گوگ رو ازاد کرده مجازات میشه و مجازاتش اینکه اون سام جانگه ، ینی کسی که خونش مرده رو زنده و روح ها اگه بخورنش قدرتمند میشن . سون او گوگ می فهمه و میخاد بخورتش ولی چون باهاش قرارداد داره نمیتونه اینکارو کنه پس قرار میشه ازش محافظت کنه چون طعمه ی خودشه . ماوانگ به جین سان می میگه میتونه یه جوری سون او گوگ رو برده ی خودش کنه چجوری ، اینجوری که یه دستبند بهش میده و میگه اینو بنداز دست سون او گوگ .
خلاصه ماجرا پیش میاد و اینجوری میشه و لحظه ای که دستبند به دست سون او گوگ بسته میشه اون نسبت به سان می عشق پیدا میکنه . و اینجوری میشه که بزرگترین خدای خدایان ، عقل کل ، عاشق جین سان می زاقارت میشه . و یجورایی برده وار می افته دنبالش چون عاشقشه . 사랑하니까 .
خلاصه از سون او گوگ اصرار از سان می اکراه که تو منو به خاطر دست بند دوست داری واقعی که دوست نداری هی دعوا هی همو ناراحت میکنن هی دختره فیس می ذاره به شدت مغرور بود و اصلا خودشو پایین نمی اورد . ینی سون او گوگ چقد براش کار انجام داد چقد بهش گفت دوسش داره ولی این مث ماست بود ماست ." فک کنین این ماسته "
خلاصه اینا با همکاری هم روحارو نابود میکردن و امتیازشم می رفت تو جیب ماوانگ ، چون اون با هزارسال ریاضت میخاست به مقام خدایی برسه و کسی نبود براش امتیاز جمع کنه ،چرا میخاد خدا شه ؟ زنش که سالها پیش تو بهشت باهم با مردن بچه شون روح بچه های دیگه رو زندانی میکرده و تبدیل به شیطان شده بوده و برای همین به زمین فرستاده میشه و هربار تناسخش زندگی پر از رنج و مرگ دلخراش رو خاهد داشت ، اون میخاد خدا شه تا عشقشو از این مجازات راحت کنه .
سون او گوک و جین سان می شده بودن برده های ماوانگ تا براش امتیاز جمع کنن این خدا شه . اینجوریسون او گوکم منع الکلش برداشته میشد و شاید برمیگشت به بهشت . درواقع ماوانگ و اون خداعه دست به یکی کردن و اینجوری سون او گوک رو که همش دردسر درست میکرد رو مهار کرده بودن . ولی خب دله دیگهسون او گوگ واقعا عاشق جین سان می ، شده .
اخه من نمیدونم این دختره ماست بود همشم خودشو چسی میکرد چجوری عاشق این شد ینی انقد ذلیل شدی که بیای عاشق کسی بشی که برات طاقچه می ذاره ؟ تو انقد خوشتیپ اقا جنتلمن دانای کل ♀️
به همین ترتیب شما 20 قسمت نگاه میکنین ببینین تهش چی میشه و تهش انقد اب بود که حد نداره . ولیکن یک ولیکن بزرگ و بولد.
به شدت جذاب بود هیجان انگیز خنده داره کمدیش عالی بود ، دعواهاشون بین سان می و اوگوک حتی گاهی ،و شیمی بین اوگوک و ماوانگ م بود . ینی انقد این دوتا باهم خوب بودن اصلا سان می تو چشم نمی اومد گاهی .
به نظرم بازی دختره تو این سریال زیاد خوب نبود . کاراکترشم ایراد داشت . خوددرگیر بود . از طرفی میگفت تنهاس ولی وقتی سون او گوک رو پیدا کرد و قرار شد باهم باشن یه روی خوش به این میمونه بدبخت نشون نمیداد . هی قهر و اشتی میکرد . اسکل بودی به تمام معنا . خب تو داری میگی با روح دیدن مشکل داری ولی انگار نداشتی این مدت همش روح دیدی خب عادت میکنی دیگه از این طریق اصلا موفق شدی . چته خب ؟! یکیم که اومد عاشقت شد همه کارم برات میکرد دیگه چته واقعا ؟! اصلا دیوونه کننده عن بود . ولی خب قابل تحمل بود . تحملش کردم چون انقد جذابیت داشت کمدی سریال و داستانش که میشد از روی عن بودن دختره گذشت .
خداها تو سریالای کره ای الخصوص، همیشه خوددرگیر نشون داده میشن ، خدای تو این سریال هم علاوه برخوددرگیری عوضی بود . اون برای مهار کردن شیطان ها یا بهتر بگم دمون ها ، با نیرنگ عشق یا بچه اونها رو ازشون میگرفت و با نقشه کشیدن باعث شده بود ماوانگ هزاران سال ریاضت بکشه و کار خوب بکنه تا عشق گذشته اش که به خاطر مردن بچه شون تبدیل به شیطان شده بود رو از لوپ تناسخ و زندگی عذاب اور ، ازاد کنه . درحالیکه بچه شون اصلا نمرده بود و اینا همه برای مهار کردن ماوانگ بوده .
همچنین جین سان می از بدو تولد سام جانگ بود و با گفتن دروغ به ماوانگ و سون او گوک که شما باعث شدین اون روح ببینه و خونش برای روحها وسوسه انگیز باشه ، باعث شدن اونا اینجوری از سام جانگ که در واقع نجات دهنده ی جهان از سردرگمی و شیاطین بود محافظت کنن تا اون به اون هدف موردنظر و انجام اون ماموریت برسه . همچنین با بستن دستبند عشق به سون او گوک و انداختن محبت سان می تو دل میمون باعث شدن اون اینجوری از خود بیخود و بخاد به خاطر عشقش بمیره .
ولی خب انقد کشش دادن اخرش واقعا اب شد . قسمت اخر یه ادمی که خیلی خبیث بود با همکاری یه شیطان میخاست اژدهای پلیدی رو از زیراب بیدار کنه و کرد ، خدائه به اون شیطانه میگفت تو برو اژدها رو بیدار کن سان می که سام جانگه بیاد نابودش کنه ،خب .چرا ؟ چرا باید بیدار شه که حالا سام جانگ بیاد بکشتش .مگه خدا نیستی خب خودت اون شیطان جلو روته نابودش کنه که اون نتونه اصلا از اول اژدها رو بیدار کنه که حالا یه سام جانگیم بیاری تو دنیا که یکی ازش محافظت کنه تا بزرگ شه و بیاد اژدهایی که خودت بیدار کردی رو بکشه ؟ هدف سریال رو بردی زیر سوال کلا .
من این سریالو درحال پخش دیده بودم گفتم بذا یه سری دیگه ام ببینم .به خاطر لی سونگی . لی سونگی واقعا ساده و مظلوم و جذابه در عین حال .و بازیش واقعا بیسته . این سریال هم کامبکش بعد از سربازی بودش . داستان سریال و روندش قشنگ بود خدایی ولی این اخرش و این کش دادنش و کاستی هاشو هم نمی گفتم نمیشد .